ای پرستوی مسافر
به سرای دلم سر نزن
که قرقی ها منقار بدستند
می چرخند چشم هایشان را
به دنبال طعمه
گشنه نیستند ولی
عشق دلشان
کشتار و دمار
در آسمانِ دلم پرواز نکن
جان تو در خطر
اتاقم تاریک
و سالها گرفتارم با تنگ دستان
در زندانی بی پرده
پهناور و بی نرده
نگهبان آن خواب است
و درها باز
روح به حکم جسد آواره
عقل اینجا بیکار
و زور حاکم شرع شد
و من بیمار طبیعت
غرق شدم در تب زمان
با نا امیدی
دستم را زیر آب تکان می دهم
که زنده مرده ای بیش نیستم
دوست ندارم
تو بردگی کنی برای باغبان حصار
از آسمان دلم دور شو
فاصله ها را زیاد کن
مثل مرغابی شامه ای قوی دار از آن اوست
می ترسم که پر هایت در فضا یکی یکی بکنند
و خونت بر دیار غربت از آن بالاها چکه کند
نرقص در شادی جلادان
با ساز های رنگین کمان
آنها خود فروشی کرده اند
عزتشان را
در برابر قدرت و خون آشامی
می دانم تو خریدار نیستی
پس آفتابت را در سرزمینم نتاب
دور شو از مرداب های وحشت
برو سفر کن به سیاره ای دیگر
شاید آنجا عقاب هایشان کبوتر باشد
جاسم ثعلبی (حسّانی)05/10/1391
58402 بازدید
111 بازدید امروز
235 بازدید دیروز
356 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian